'' زنی که خرج نداره ارج نداره '' .......
حکایت :

یه پسری شهر کار میکرده یه بار پیاز میفروشه پولشو برمیداره میاد دهاتشون یه زن میگیره سوار خرش میکنه ببره شهر .سر راه میرسن به یه رودخونه .میگه بیا پایین رد شیم .دختره میگه من میترسم
میگه خودتو لوس نکن بیا بریم بابا یه بار پیاز خرج کردم تا تورو گرفتم....

دختره میگه یه چیزی جا گذاشتم برمیگرده میره خونش و خودشو میزنه به مریضی پسره حکیم میاره و دوا میخره و مجبور میشه کلی چیز میز بفروشه تا خرج دوا درمون کنه و چند تا گاو قربونی کنه خرج مهمون بده که برا عیادت اومدن و این چیزا
دختره خوب میشه دوباره میاد باهاش بره میرسه به همون رودخونه پسره میگه پاتو تو آب نزنی هاااا بیا سوار کولم شو ...همه زندگیمو خرجت کردم تا خوب شدي!!!

زنی که خرج نداره ارج نداره....