قصه ی لک لک

این را می دانستید که بچه ها را یک لک لک

می آورد به این دنیا ولی بدانید که همین لک لکه

موقع رفتن پیر مرد ها و پیر زن ها

می آید و می برد شان با خود.

شیر جه می زند و در چنگال می گیرد شان

و ویژ پر می زدند و می رود بیرون

یکراست می برد شان به همان کار خانه ای

که روز اول آنجا ساخته شده اند.

آنجا پو ست شان را می کشند

و ما هیچه ها شان را سفت می کنند

و چین و چروک ها شان را صاف می کنند

و استخوان های نو نو می بند ند بهشان.

پشت های تا شده را آنجا راست می کنند

دندان آکبند می گذارند تو دهن ها شان

قلب ها شان را حسابی تعمیر می کنند

تا عین قلب نو تاپ تاپ کار کند.

اندازه شان را کوچک می کنند

حافظه ها شان را بر می دارند

و آن وقت لک لکه تند  و تیز مثل باد

به زمین بر شان می گرداند به صورت نوزاد

آدم های درون

در درون تو، پسر جان

پیرمردی خفته است

که رویا می بیند و انتظار می کشد.

در وجود تو، دختر جان

زنی سالخورده چرت می زند، زنی که دلش می خواهد

برای تو رقصی آرام را به نمایش بگذارد.

پس بازی کنید حالا

و تا می توانید جست وخیز کنید

باز هم بالا و پایین بپرید

تا روزی که آن سالخورده ها

که در وجود شما خوابیده اند

بیدار شوند و بیرون بیایند برای بازی